دین موضوعی بود که کارل گوستاو یونگ همواره به آن علاقه ای ویژه داشت. هر چند که نخستین مباحث یونگ درباره دین، تحت تاثیر نظریات استادش زیگموند فروید و به قول ریموند هاستی سراسر فرویدی» است؛ اما با گذشت زمان و در آثار بعدی اش یونگ دین را از عوامل مثبت و دارای ارزش روانی میشمرد و آن را اشتباه، اما اشتباهی مثبت تلقی می کند که به آدمی نیرو و آرامش خاطر می دهد تا هیولای هستی بر او غالب نگردد.» و در واقع برای عوام مردم که نمیتوانند به خودمختاری اخلاقی برسند، دین میتواند همچنان از حیث زیستی وظیفه مهم خود را انجام دهد.»
در واقع یونگ در آغاز مفهوم خدا را نوعی فرافکنی انرژی روانی تلقی می کرد؛ اما با پیدایش مفهوم خود و جایگاه آن در روان آدمی، یونگ مفهوم خدا و کل جهان پیچیده ی پدیدههای دینی را نه تنها فرافکنی فرآیندهای روانی ندانست، بلکه نمادهای لازمی دانست که انسان ها را تبیین می کنند و به سوی کمال روانی سوق می دهند.
از نگاه یونگ، آشفتگی معنوی علت اصلی روی آوردن جهانیان به روانشناسی و علاقه ی گسترده ی آنان به طالعبینی، حکمت الهی، احضار ارواح و از این قبیل است. کسانی که در پسینِ زندگی اند مخصوصاً نیازمند نظامی فراگیر و اساساً دینی اند که باعث می شود روان به نحو بایست رشد کند و فرد از روان رنجوری در امان بماند. تنها یک چشم انداز معنوی می تواند معنا و قالبی پدید آورد که برای زندگی انسان ضروری است.
اعتقاد یونگ به این که منبع تجربه ها و اندیشه های دینی در روان آدمی است باعث شد که در معرض اتهاماتی چون روانشناسی گرایی، لاادری گری و حتی الحاد قرار گیرد. در پاسخ به این اتهامات وی تأکید میکرد که به عنوان روانشناس نمیتواند چیزی جز این بگوید که خدا در روان آدمی وجود دارد؛ روانشناسی فقط میتواند تیپوس» یا اثر» را بشناسد نه موثر را.
منبع:
کتاب روانشناسی دین
اثر: دیوید ولف
ترجمه:دکتر محمد دهقانی
درباره این سایت